با تو آغاز می کنم خوب من به نام تو

می نویسم قصه ای تازه از اِلهام تو

ای شروع دلپذیرمثل خورشید بی نظیر

به تو تقدیم می کنم عشق و از من بپذیر

ای قشنگ ترین بهانه واسه گفتن ترانه

من یه عشق جاودانه به تو تقدیم می کنم

در این غربت شبانه با صداقت عاشقانه

قلبمو با این ترانه به تو تقدیم می کنم

ای طلوع ماندگار گل همیشه بهار

به تو تقدیم می کنم هر چه هست در روزگار

گفته ها نا گفته ها هر چه هست در باورم

به تو تقدیم می کنم ای آرزوی آخرم.... 

مرا به آغوشت راه بده

مرا به آغوشت راه بده ، میخواهم برای اولین بار ببوسمت ،  بیا چشمانمان را

ببندیم ،  میخواهم وقتی لبهای معصوممان به هم گره میخورد و هر دو از فرط

لذت در اغوش یکد یگر نفس نفس میزنیم ،  از لذت متناهی جسممان ، وجود

نامتناهی خداوند را با چشمانی بسته تصورکنیم ،  چشمانت را باز کن!؟

نه!..نه..!، لبهایمان از گرمی شهوت خشک شده اما گونه هایمان از اشک

خیس ، ما ساعتهاست که در آغوش یکد یگر میگرییم .  ای تنها هم آغوش

من ،  بیا که احساسم را برایت دست نخورده نگاه داشته ام و جسمم را به

لذت بوسه ای نفروخته ام ، بیا که میخواهم وقتی دستانت را به روی

احساسم میگذاری ،از فرط لذت ، قطره های اشک بر گونه هایت بدرخشد ،

میخواهم با اشکهایت بر تمام احساسم بوسه زنی ، میخواهم اشکهایت

تمام روحم را خیس کنند ، بیا که  . . .

رعنا

دلت اینجا دلت آنجاست میدانم                دلم با ما ولی تنهاست میدانم

دلت آزرده از طوفان پایزیست                  دلت آشفته چون دریاست میدانم

دلت یک شام باران خورده را ماند            دلت غمگین ولی تنهاست میدانم

دلت داغ شقایق را به دل دارد                   دلت سوزان دلت صحراست میدانم

دلت داستان یک فصل طولانیست            دلت صبح شب یلداست میدانم

دلت آکنده از عطر عبادتهاست                 دلت سجاده معناست میدانم

دلت میراثدار رنج محنتهاست              دلت درد کش میناست میدانم

دلت دولت سرای عشق و الفتهاست        دلت عاشق دلت شیداست میدانم

دل پاکت دل گسترده و بازت                برابر با همه دنیاست میدانم

رعنا

دلت اینجا دلت آنجاست میدانم                دلم با ما ولی تنهاست میدانم

دلت آزرده از طوفان پایزیست                  دلت آشفته چون دریاست میدانم

دلت یک شام باران خورده را ماند            دلت غمگین ولی تنهاست میدانم

دلت داغ شقایق را به دل دارد                   دلت سوزان دلت صحراست میدانم

دلت داستان یک فصل طولانیست            دلت صبح شب یلداست میدانم

دلت آکنده از عطر عبادتهاست                 دلت سجاده معناست میدانم

دلت میراثدار رنج محنتهاست              دلت درد کش میناست میدانم

دلت دولت سرای عشق و الفتهاست        دلت عاشق دلت شیداست میدانم

دل پاکت دل گسترده و بازت                برابر با همه دنیاست میدانم

چشم انتظار

چشم انتضار تو در گوچه های شب

سر می کنم ترانه عشقت برای شب

نسیم گمشده و انتظار من

در لحظه های راکد و بی ادعای شب

شاید خیال تو مهمان پونه هاست

مست از گناه و لذت شب و پونه های شب

اشک از دو چشم تو تصویر کودکی

افتاده بر دل این غنچه های شب

شمعی بیاد تو روشن در کنار من

اشکی بیاد تو بر گونه های شب

یک شب بدون بمیرم از غمت

چشم انتظار تو در گوچه های شب.