آمد شبی دگر که دوباره رها شود  از فکر تو حس محبت و احساس

آرام ترین شبی است که با تو ام ولی سکوت

از من سکوت است و از تو یک سره سکوت

میدانمت که به چه خوابی و زچه خواب رفته ای

بادل چه راز ها که در این شب نگفته ای

باری تو با هزار ناز خفته ای

درشب چو زوزه ای  بی قرار نشته ام

همرنگ شاد غنچه ای از تو شکفته ام

سرد است هوای خانه چه بی صدا

اما به گرمی صدای تو من گرم نشسته ام

بشنو صدای مرا نه سکوت مرا

بشنو نیایش شبانه و الله گفتنم

من تارکم بی تو ولی با تو روشنم

هر چند صدای سکوت را نمیشکنم

من یک سره حرفم پر از سخنم

تنهایی


کنار پنجره در میان این شب تنهائی در خود فرو رفته ام

هوای بی حوصلگیها مرا دچار ان سرگشتگی کرده است که  هنوز راز انرا در نیافته ام

فکر میکنم...نگاه میکنم....خیره و گنگ

مبهم است و نا پیدا....مثل من سرگشته و اسیر

زندان...دیوار....و من زندانبان خود گشته ام

نگاه خسته به فرش به طاق به در به دیوار

میریزد از نگاهم اشفتگیها و در انتهای ان پر است از ارزوها

پنجره ها چوبی نیستند همگی از اهنند

ان شیشه های رنگی قرمز و زرد و ابی

به جای همه ان رنگها شیشه ها پر از غبارند

میشود بروی کدورت انها چیزی نوشت

شیشه های این شهر دود گرفته برویشان تنهائی نوشته میشود

کسی حوصله پاک کردن غبارشان را ندارد

نگاه اشفته به اطراف میچرخد...خیال چیزی دارد

دلم میخواهدکه پنجره را باز کنم!!!

چشم اندازی نیست...همه چیز رخوت انگیز است

همه چشمها در خوابند و فردا روزدیگریست برای تکرار

به این اشفتگی عادت کرده ایم...اگر دود نباشد انگار میمیریم

گیاهان این اطراف سبزی ندارند....و لانه مرغکی میان شاخه هاشان نمیبینی

جیر جیرکی نمیخواند و جز صدای چرخ ماشینها صدای خوشتری نمیاید

اسمان تب کرده و بی باران...پرنده کجا پر میزند در این هوا

خنده هایتان نفرت انگیز است انگار که چرخ و دنده ای میگردد میان دهان

اشکتان اب دیده نیست بی احساسترین گریستنهاست

در این حوالی کسی حوضی ندارد...ماهیها را تنها در تصاویر باید دید

هر روز وسیعتر میشود این حجم اهن و دود

از کنار هر اسمان خراشی دوباره برجی دیگر بالا میرود

سردتر و رخوت انگیز تر میشویم بی اشیانه تر

تراس خانه ها را گلدانی نیست...طناب رخت است و لباسهای کج و ماوج

اگر ادمی در این حوالی سراغ داری نشانش را به من بده

برای یک گپ شبانه و نوشیدن چای و دود کردن سیگار

سکوت میکنم...میان همه این بی منظره ها

سیگاری اتش زدم....جسمم را میگذارم و روحم را از پنجره ازاد میکنم

بر بالای این هوای ساکن فکر من به پرواز در امده است

و من در هوای شب پریدنی میکنم خیال انگیز به هر سو که اینجا نباشد

و من تنفسی میکنم عمیق و ششهایم از رطوبت انطرفها پر میشود

کسی اجبارم نمیکند...ادمکی نیست و چشمهائی که مرا بفریبند

هوای این دهکده خوشترست...در این جا که نمیدانم کجاست نسیم خوشی میاید

در فکر خویش به اندازه خوابی تا صبح مجالیست برای ماندنم در هوای دهکده

در خیال من به جز درخت و برکه ای صمیمی چیزی راه ندارد

و چه خوبست که خیال میکنم و چه خوبست که تصوری به اندازه این چشم انداز دارم......

تشکر

خیلی وقته دیگه بارون نزده رنگ عشق به این خیابون نزده
خیلی وقته ابری پرپر نشده دل آسمون سبکتر نشده
مه سرد رو تن پنجره ها مثل بغضه توی سینه ی منه
ابر چشمام پر اشک ای خدا وقتشه دوباره بارون بزنه
خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده
قلبم از دوری تو بدجوری دلتنگ شده
بعد تو هیچ چیزی دوست داشتنی نیست
کوه غصه از دلم رفتنی نیست
حرف عشق تو رو من با کی بگم
همه حرفها که آخه گفتنی نیست
خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده
قلبم از دوری تو بدجوری دلتنگ شده ..........

محمد عزیزم عشق یک واژه ی لال است تو باید باشی
زندگی بی تو محال است تو باید باشی
------------------------------------------
خواب بارون
تو همونی که توی موج بلا واسه تو دستام و قایم می کنم
اگه موج ها تورو از من بگیرن قطره قطره آب می شم دق می کنم
وای که دلم طاقت دوریت و هیچ نداره
بغض نبودن تو اشکام و در میاره
ای که بی تو این کویر خواب بارون می بینه
وقتی نیستی غم دنیا توی قلبم می شینه
ای که بی تو واسه من همه دنیا قفسه
مرصیه است نبودن تو التهاب نفسه
وای که دلم طاقت دوریت و هیچ نداره
بغض نبودن تو اشکام و در میاره
توی بهت غم و تنهایی من به سرم دست نوازش کشیدی
ولی با رفنتن ای هستی من هستی من و به آ تیش کشیدی

وای که دلم طاقت دوریت و هیچ نداره
بغض نبودن تو اشکام و در میاره 
                                              



 

عاشقانه می خواهمت

 

دوستت دارم به پهنای آسمان آبی بی کران پس بگذار با تو بمانم همچون کودکی در آغوش مادر

 دوستت دارم و هرلحظه برای رسیدن به تو در دلم می خوانمت تا جوابی از بشنوم .

 

 

 

 

اگه دلم خیلی تنگ میشه برات منو ببخش

اگه نگام گم میشه تو شهر چشات منو ببخش

منو ببخش اگه شبها ستاره هارو میشمارم

اگه همش پیش همه بهت میگم دوستت دارم منو ببخش

منو ببخش اگه برات سبد سبد گل میچینم

منو ببخش اگه شبها تورو خواب می بینم

منو ببخش اگه تورو میسپارمت دست خدا

اگه پیش غریبه ها بهت میگم شما

منو ببخش اگه برای چشمای تو خیلی کمم

تو یه فرشته ای و من خیلی باشم یه آدمم

منو ببخش اگه فقط میخوام بشی مال خودم

ببخش اگه کمم ولی زیادی عاشقت شدم.

 

سیاوش قمیشی

وقتی که تنگ غروب بارون به شیشه میزنه!
همه غصه های دنیا توی سینه منه!
توی قطره های بارون، میشکنه بغض صدام!
دیگه غیر از یه دونه پنجره هیچی نمیخوام!
پشت این پنجره میشینمُ آواز میخونم!
خودمُ تنها ترین آدم دنیا میدونم!

دنبال یه چیز میگردم که نمیدونم چیه!
یه نفر تو قلبمه که من نمیدونم کیه!
یه نفر که نیمه ی گمشده ی ترانه هاست!
تکیه گاه خوب گریه های تلخ ُ بی صداست!

پشت این پنجره تنها تو غروبا میشینم!
خودمُ گُم میکنم اونو تو آینه میبینم!
گاهی وقتا پا میذاره توی رویا های من!
میبینم که لحظه هام نابُ تماشایی شدن!
اما این فقط یه خوابه، خواب پشت پنجره!
وقت بیداری بازم غم میشینه تو حنجره!

دنبال یه چیز میگردم که نمیدونم چیه!
یه نفر تو قلبمه که من نمیدونم کیه!
یه نفر که نیمه ی گمشده ی ترانه هاست!
تکیه گاه خوب گریه های تلخ ُ بی صداست








دوستت دارم ملوس...

خیال

چشم انتظار تو در کوچه های شب

 

سر مِیکنم ترانه عشقت برای شب

 

نسیم گمشده و انتظار من

 

در لحظه های راکد و بی ادعای شب

 

شاِید خِیال تو مهمان پونه هاست

 

مست از گناه و لذت شب پونه های شب

 

اشک از دو چشم تو تصوِیر کودکی

 

افتاده بر دل اِین غنچه های شب

 

شمعی بِیاد تو روشن کنار من

 

اشکی بِیاد تو بر گونه های شب

 

ِیک شب بدون تو مِیمِیرم از غمت

 

چشم انتظار تو در کوچه های شب

دوست دارم پس از این شیشه نشکن باشم

تو اگر سنگی و بی رحم من اهن باشم

هست اگر در سرم اندیشه اسطوره شدن

پیرو مکتب مجنون نه تهمتن باشم

خسته شد شا نه ام از وزنه ی مردی ایکاش

مرد باشی تو و من ثانیه ای زن باشم

جفت من کیست که بیهوده پی اش می گردم؟

شاید ان نیمه گم گشته خود من باشم

باز هم گمشده ام در تو بیابم مپسند

که در انباری احساس تو سوزن باشم

توبه کردم ز تو و چشم تو یعنی باید

باز هم منتظر تو به شکستن باشم

باهم باشیم

می خواهم از باهم بودن حرف بزنم میخواهم از با تو بودن بگویم از اینکه
  چه لذتی داره گرفتن دست گرم تو غرق شدن در نگاه مهربانت.
  میدانم حضور تو در زندگی من ریشه دوانده ومن حیران حضور ت و در وجودم هستم
  باز می خواهم برایت بنویسم از نوشتن خسته نمی شوم . . . . . چون مخاطبم تو
  هستی چون می خواهم از عشق بگویم.
  امشب باز هم برای تو می نویسم ..... آری تو  باز هم تو  فقط تو 
  برای تویی که آبی ترین آبی ها هستی
  هنگامی که با چشمان پر تمنا به دنبال واژه ای برای گفتگو با تو می گردم  
  آن هنگام که تمام توان باقی مانده ام برای گفتن چند حرف ساده از چشمانم بیرون می زند
  دیگر احتیاجی به گفتن و خواستن نیست چشمانم با تو می بینند و لبانم با تو می گویند
  من همیشه خیال می کردم که خودم را می شناسم و می دیدم که نوع نگاهم با بقیه متفاوت است
  خیال می کردم که متفاوت هستم و راستش بیشتر دلم می خواست که اینطور باشم 
  دلم میخواست نکته و کانونم تو باشی و از سر همین موضوع به خودم می پیچیدم
  حال میبینم نسبت به همه چیز احساس تازه ای یافته ام چرا که تو لطیفترین احساسات مرا بر انگیخته ای
  . . . .
  در گذشته عشق برای من واژه ای نا شناخته بود اما حالا می بینم که در اعماق وجودم ، هر بافت ، هر عصب
  هر هیجان ، هر احساس من در التهاب است در شور شگفت انگیز .... عشق
  حال دریافتم که عشق ما حتی از آنچه در رویاها می دیدم نیز زیبا تر است و آن عشق تنها از آن‌‌ٍ توست
  من عاشق تو هستم. . . . تو همان ستاره در اوج آسمان رویاهایم هستی که من هر شب تو را در آسمان رویایم می بینم
  و تو نیز با حضورت شبم را روشن می کنی و با درخشندگیت مهتاب را گوشه گیر
  بدون تو همیشه ویرانم ، آبی تر از وجود تو پیدا نمی شود
  دریا بدون تو معنا نمی شود اما. . . . افسوس که بین ما فاصله ای است ، فاصله ای که عشق من وتو را زیر سوال می برد
  عاشقت هستم اما فاصله بین من و تو این رنگ عشق را کم رنگ و اسیر خودش کرده
  ولی من همان آسمانم که عاشق تو هستم ای دریا.