چون شب خاکستری سر در گریبانت نبینم
ای تو در چشمان من یک پنجره لبخند شادی
همچو ابر سوگوار اینگونه گریانت نبینم
ای پر از شوق رهائی رفته تا اوج ستاره
در میان کوچه ها افتان و خیزانت نبینم
مرغک عاشق کجا شد شور آواز قشنگت
در قفس چون قلب خود هر لحظه نالانت نبینم
تکیه کن بر شانه ام ای شاخه نیلوفری رنگ
تا غم بی تکیه گاهی را به چشمانت نبینم
قصه دلتنگیت را خوب من بگذار و بگذر
گریه دریاچه ها را تا به دامانت نبینم
کاشکی قسمت کنی غمهای خود را با دل من
تا که سیل اشک را زین بیش مهمانت نبینم
-------------------------------------------------------------
-------------
-----------------------------
برآنم که تمام خورشیدها را
چون شکوفههای نارنج
بر طرّّه مویت بنشانم.
اما تو
به دورها چشم دوختهای :
از کهکشانی دیگر
و سیارهای دیگر
شکوفهای یخین را انتظار میکشی
که برای چیدنش
میباید
سفری طولانی بیاغازم
و در راه بازگشت
تشنه
بمیرم.
2
شمعدان شیشهای
با منگولههایش،
تاقچه غبارگرفته
با اسبی زنگزده که بر دو پای خویش ایستاده است.
و شعله چشمهای میشیرنگ.
اینک کبوتران خیس
روی لبانِ بودا عشقبازی میکنند،
باران شاید ببارد
شاید هم نه.
و من
حتی اگر به روح منجمد حیات تو دستیابم
نخواهمت یافت.
تو در تمام شمعدانهای شیشهای
پراکنده شدهای.
و آسمان
نه میبارد
و نه نمیبارد.
3
آتش
تو را فرا میگیرد،
خاک
افسانههایش را زمزمه میکند،
راهب
ردای زعفرانیاش را
بر دوش میاندازد
هنگامیکه حیات از تو دریغ میشود.
اینجا
درختی به تقدیر سوختن
تن میدهد،
راهب
اشکش را با گوشهی ردا پاک میکند،
کرمی در خاک فرومیرود،
کرکسی در آسمان
نیمدایرهای رسم میکند
و فرودمیآید،
و من در شعلههای آتش
تو را دوست میداشتم،
در خاک
در درخت
تو را دوست میداشتم،
در منقار کرکس
در دهان کرم
تو را دوست میداشتم.
-------------------------------
من رو به پایان می روم
رو به مهتاب خدایان میروم
من چشیدم زهر پیوند تو را
مارهای سرخ لبخند تورا
لبان بوسه هایم خونیست
ای گل شب عشق من طائونیست
کاش تمحید تو پاکم کرده بود
کاش دستان تو خاکم کرده بود
تو فراموشم نکن در دفن سال
لحظه ای بر خاک خاموشم بنال
---------------------
به او بگویید..........
به او بگویید دوستش دارم، به او که تنش بوی گلهای سرخ را میدهد، به او که با جادوی کلامش زیباترین لغات را شناختم، به او که لحن صدایش دلپذیرترین آهنگ است، به او که نگاهش به گرمییه آفتاب و لبانش به سرخیه شقایق ودلش به زلالییه باران است، به او که برای من مینویسد،
مینویسد از باران، از شبنم، از گرمای عشق و ..................
به او بگویید دوستش دارم ، به او که قلبش به وسعت دریاییست که قایق کوچک دل من درآن غرق شده، به او که مرا از این زمین خاکی به سرزمین نورو شعرو ترانه برد، و چشمهایم را به دنیایی پر از زیبایی باز کرد
به او بگویید دوستش دارم، به او که صدای پایش را میشنوم، به او که لحن کلامش را میشناسم ، به او که عمق نگاهش را میفهمم، به او که ............
به او بگویید دوستش دارم، به او که گل همیشه بهارمن است، به او که قشنگترین بهانه برای بودن من است وبه او که عشق جاودانه من است
ای همه آرامشم از تو پریشانت نبینم
چون شب خاکستری سر در گریبانت نبینم
ای تو در چشمان من یک پنجره لبخند شادی
همچو ابر سوگوار اینگونه گریانت نبینم
ای پر از شوق رهائی رفته تا اوج ستاره
در میان کوچه ها افتان و خیزانت نبینم
مرغک عاشق کجا شد شور آواز قشنگت
در قفس چون قلب خود هر لحظه نالانت نبینم
تکیه کن بر شانه ام ای شاخه نیلوفری رنگ
تا غم بی تکیه گاهی را به چشمانت نبینم
قصه دلتنگیت را خوب من بگذار و بگذر
گریه دریاچه ها را تا به دامانت نبینم
کاشکی قسمت کنی غمهای خود را با دل من
تا که سیل اشک را زین بیش مهمانت نبینم
اگر باد بودم می وزیدم،
اگر ابر بودم می باریدم،
اگر مهر بودم می تابیدم،
اگر خدا بودم می آفریدم تا بدانی دوستت دارم ....
اگر ابر بودی به انتظار اشکت می نشستم،
اگر مهر بودی در پرتو ات خود را گرم می کردم،
اگر باد بودی چون برگ خزان خود را بدستت می سپردم،
اگر خدا بودی به تو ایمان می آوردم تا بدانی دوستت دارم،
اگر هیچ بودی از تو ابر سپیدی می ساختم،
از تو خورشید با شکوهی بوجود می آوردم،
تو را نسیم ملایمی می کردم
از تو خدایی بزرگ می ساختم،
تا بدانی که فقط تو را دوستت دارم....