شخصی زن بد اخلاقی داشت.روزی زن مریض شد وبه شوهرش گفت:
اگه من بمیرم تو چگونه تنهایی زندگی خواهی کرد؟
شوهر گفت:
اگرخدای نکرده نمردی، چگونه به زندگی با تو ادامه بدم!.
-قاضی به زن گفت :
به چه علت یکی از چشمان شوهرت را در آوردی
زن گفت:
-آخر جناب قاضی میخواستم به من و هویم به یک چشم نگاه کند.!
راننده ی اتومبیلی با عابری تصادف کرد و از کنار او گذشت.
بعد از این اتفاق راننده سرش را ازپنجره ی اتومبیل بیرون آورد و به عابر گفت :
-آقا جلویت را نگاه کن.
عابر مجروح گفت:
-مگر میخواهی باز هم عقب عقب بیایی!