دیوانه محبت جانانه ام هنوز
دست از دلم بردار که دیوانه ام هنوز
عمری به گرد شمع جمال تو گشته ام
و آتش نخورده بر پر پروانه ام هنوز
در خانه ای که دولت وصف تو یافتم
چون حلقه بسته بر آن خانه ام هنوز
زین خانه ام برون مکن که زآهووشان شهر
کس جز تو ره نجسته به کاشانه هنوز
ای دوست قصه ای زبخت بگو که من
ظلم به طبع و طالب افسانه ام هنوز
رفتی میان چشمهایت رغبتی نیست
دیگر برای دل سپردن فرصتی نیست
بگذار تا عاشقترین مردم بدانند
بین من و دستان گرمت نسبتی نیست
تا انتهای ما جا را هم پی نبردیم
از مشرق چشم تو ما را قسمتی نیست
چندیست میگیرد دلم باور کن ای دوست
در حجم دستان تو دیگر وسعتی نیست
معذوریم از عشقت ، ببخشایم پریزاد
دیگر برای دل سپردن فرصتی نیست.
سلام .. قشنگ بود .. موفق و شاد باشی ....