در بیداری لحظه ها
پیکرم کنار نهر خروشان لغزید .
مرغی روشن فرود آمد
و لبخند گیج مرا برچید و پرید .
ابری پیدا شد
و بخار سرشکم را در شتاب شفافش نوشید .
نسیمی برهنه و بی پایان سر کرد
و خطوط چهره ام را آشفت و گذشت .
درختی تابان
پیکرم را در ریشه ی سیاهش بلعید .
طو فانی سر رسید
و جاپایم را ربود .
نگاهی به روی نهر خروشان خم شد :
تصویری شکست .
خیالی از هم گسیخت .
سلام٬ خوبی....گفتم:خوبــــــــــی فکرنکنی سوال کردم!
راستی٬ چه خوب مینویسی شادباشی