مرگ دلم

مرگ آن نیست که در قبر سیاه دفن شوم مرگ آن است که از خاطر تو با همه ی خاطره ها محو شوم


 

می دونم می خوای بری
منو تنها بذاری
می دونم چشات می گن
دیگه طاقت نداری
می دونم خسته شدی
مرغ پر بسته شدی
دیگه تو بال و پری
واسه پرواز نداری

می دونم دست تو نیست
رفتن و پر زدنت
آخه اگه با تو بود
من بودم همسفرت

می دونی رفتن تو
توی تقدیر منه
گریه های بی صدا
سهم فردای منه

می دونی مال منه
همه ی جدایی ها
همه ی غم های دنیا
همه ی تنهایی ها

می دونی اشکای من
مث بارون می بارن
آخه تو که نباشی
دیگه مانع ندارن


ای عشق، شکسته ایم، مشکن ما را

اینگونه به خاک ره میفکن ما را

 ما در تو به چشم دوستی می بینیم

ای دوست مبین به چشم دشمن ما را

دلم برای کسی تنگ است،

که آفتاب صداقت را،

به میهمانی گلهای باغ می آورد

و
گیسوان بلندش را

به بادها می داد

و دست های سپیدش را

به آب می بخشید

دلم برای کسی تنگ است

که چشم های قشنگش را،

به عمق آبی دریای واژگون می دوخت 

و

شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند

دلم برای کسی تنگ است 

که همچو کودک معصومی

دلش برای دلم می سوخت

و مهربانی را

نثار من می کرد.

دلم برای کسی تنگ است که تا

شمال ترین شمال

و در جنوب ترین جنوب
همیشه و در همه جا

آه با که بتوان گفت،

که بود با من

پیوسته نیز بی من بود

و کار من ز فراقش فغان و شیون بود.

کسی که بی من ماند

کسی که با من نیست

کسی که ....

دگر کافی است

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد