دلت اینجا دلت آنجاست میدانم دلم با ما ولی تنهاست میدانم
دلت آزرده از طوفان پایزیست دلت آشفته چون دریاست میدانم
دلت یک شام باران خورده را ماند دلت غمگین ولی تنهاست میدانم
دلت داغ شقایق را به دل دارد دلت سوزان دلت صحراست میدانم
دلت داستان یک فصل طولانیست دلت صبح شب یلداست میدانم
دلت آکنده از عطر عبادتهاست دلت سجاده معناست میدانم
دلت میراثدار رنج محنتهاست دلت درد کش میناست میدانم
دلت دولت سرای عشق و الفتهاست دلت عاشق دلت شیداست میدانم
دل پاکت دل گسترده و بازت برابر با همه دنیاست میدانم
دلت اینجا دلت آنجاست میدانم دلم با ما ولی تنهاست میدانم
دلت آزرده از طوفان پایزیست دلت آشفته چون دریاست میدانم
دلت یک شام باران خورده را ماند دلت غمگین ولی تنهاست میدانم
دلت داغ شقایق را به دل دارد دلت سوزان دلت صحراست میدانم
دلت داستان یک فصل طولانیست دلت صبح شب یلداست میدانم
دلت آکنده از عطر عبادتهاست دلت سجاده معناست میدانم
دلت میراثدار رنج محنتهاست دلت درد کش میناست میدانم
دلت دولت سرای عشق و الفتهاست دلت عاشق دلت شیداست میدانم
دل پاکت دل گسترده و بازت برابر با همه دنیاست میدانم
چشم انتضار تو در گوچه های شب
سر می کنم ترانه عشقت برای شب
نسیم گمشده و انتظار من
در لحظه های راکد و بی ادعای شب
شاید خیال تو مهمان پونه هاست
مست از گناه و لذت شب و پونه های شب
اشک از دو چشم تو تصویر کودکی
افتاده بر دل این غنچه های شب
شمعی بیاد تو روشن در کنار من
اشکی بیاد تو بر گونه های شب
یک شب بدون بمیرم از غمت
چشم انتظار تو در گوچه های شب.
چون شب خاکستری سر در گریبانت نبینم
ای تو در چشمان من یک پنجره لبخند شادی
همچو ابر سوگوار اینگونه گریانت نبینم
ای پر از شوق رهائی رفته تا اوج ستاره
در میان کوچه ها افتان و خیزانت نبینم
مرغک عاشق کجا شد شور آواز قشنگت
در قفس چون قلب خود هر لحظه نالانت نبینم
تکیه کن بر شانه ام ای شاخه نیلوفری رنگ
تا غم بی تکیه گاهی را به چشمانت نبینم
قصه دلتنگیت را خوب من بگذار و بگذر
گریه دریاچه ها را تا به دامانت نبینم
کاشکی قسمت کنی غمهای خود را با دل من
تا که سیل اشک را زین بیش مهمانت نبینم
-------------------------------------------------------------
-------------
-----------------------------
برآنم که تمام خورشیدها را
چون شکوفههای نارنج
بر طرّّه مویت بنشانم.
اما تو
به دورها چشم دوختهای :
از کهکشانی دیگر
و سیارهای دیگر
شکوفهای یخین را انتظار میکشی
که برای چیدنش
میباید
سفری طولانی بیاغازم
و در راه بازگشت
تشنه
بمیرم.
2
شمعدان شیشهای
با منگولههایش،
تاقچه غبارگرفته
با اسبی زنگزده که بر دو پای خویش ایستاده است.
و شعله چشمهای میشیرنگ.
اینک کبوتران خیس
روی لبانِ بودا عشقبازی میکنند،
باران شاید ببارد
شاید هم نه.
و من
حتی اگر به روح منجمد حیات تو دستیابم
نخواهمت یافت.
تو در تمام شمعدانهای شیشهای
پراکنده شدهای.
و آسمان
نه میبارد
و نه نمیبارد.
3
آتش
تو را فرا میگیرد،
خاک
افسانههایش را زمزمه میکند،
راهب
ردای زعفرانیاش را
بر دوش میاندازد
هنگامیکه حیات از تو دریغ میشود.
اینجا
درختی به تقدیر سوختن
تن میدهد،
راهب
اشکش را با گوشهی ردا پاک میکند،
کرمی در خاک فرومیرود،
کرکسی در آسمان
نیمدایرهای رسم میکند
و فرودمیآید،
و من در شعلههای آتش
تو را دوست میداشتم،
در خاک
در درخت
تو را دوست میداشتم،
در منقار کرکس
در دهان کرم
تو را دوست میداشتم.
-------------------------------
من رو به پایان می روم
رو به مهتاب خدایان میروم
من چشیدم زهر پیوند تو را
مارهای سرخ لبخند تورا
لبان بوسه هایم خونیست
ای گل شب عشق من طائونیست
کاش تمحید تو پاکم کرده بود
کاش دستان تو خاکم کرده بود
تو فراموشم نکن در دفن سال
لحظه ای بر خاک خاموشم بنال
---------------------
به او بگویید..........
به او بگویید دوستش دارم، به او که تنش بوی گلهای سرخ را میدهد، به او که با جادوی کلامش زیباترین لغات را شناختم، به او که لحن صدایش دلپذیرترین آهنگ است، به او که نگاهش به گرمییه آفتاب و لبانش به سرخیه شقایق ودلش به زلالییه باران است، به او که برای من مینویسد،
مینویسد از باران، از شبنم، از گرمای عشق و ..................
به او بگویید دوستش دارم ، به او که قلبش به وسعت دریاییست که قایق کوچک دل من درآن غرق شده، به او که مرا از این زمین خاکی به سرزمین نورو شعرو ترانه برد، و چشمهایم را به دنیایی پر از زیبایی باز کرد
به او بگویید دوستش دارم، به او که صدای پایش را میشنوم، به او که لحن کلامش را میشناسم ، به او که عمق نگاهش را میفهمم، به او که ............
به او بگویید دوستش دارم، به او که گل همیشه بهارمن است، به او که قشنگترین بهانه برای بودن من است وبه او که عشق جاودانه من است
ای همه آرامشم از تو پریشانت نبینم
چون شب خاکستری سر در گریبانت نبینم
ای تو در چشمان من یک پنجره لبخند شادی
همچو ابر سوگوار اینگونه گریانت نبینم
ای پر از شوق رهائی رفته تا اوج ستاره
در میان کوچه ها افتان و خیزانت نبینم
مرغک عاشق کجا شد شور آواز قشنگت
در قفس چون قلب خود هر لحظه نالانت نبینم
تکیه کن بر شانه ام ای شاخه نیلوفری رنگ
تا غم بی تکیه گاهی را به چشمانت نبینم
قصه دلتنگیت را خوب من بگذار و بگذر
گریه دریاچه ها را تا به دامانت نبینم
کاشکی قسمت کنی غمهای خود را با دل من
تا که سیل اشک را زین بیش مهمانت نبینم
اگر باد بودم می وزیدم،
اگر ابر بودم می باریدم،
اگر مهر بودم می تابیدم،
اگر خدا بودم می آفریدم تا بدانی دوستت دارم ....
اگر ابر بودی به انتظار اشکت می نشستم،
اگر مهر بودی در پرتو ات خود را گرم می کردم،
اگر باد بودی چون برگ خزان خود را بدستت می سپردم،
اگر خدا بودی به تو ایمان می آوردم تا بدانی دوستت دارم،
اگر هیچ بودی از تو ابر سپیدی می ساختم،
از تو خورشید با شکوهی بوجود می آوردم،
تو را نسیم ملایمی می کردم
از تو خدایی بزرگ می ساختم،
تا بدانی که فقط تو را دوستت دارم....
وقتی دوباره رفت سرِ بیت ِ آخرش،
تابوت شد تمام غزل در برابرش
شاعر دهان گشود وصیت کند ولی
تابوت بسته شد و غزل مرد درسرش
حتی کسی نگفت که غسلش دهید بعد،
حتی کسی نخواند نمازی به پیکرش
" یک دست جام باده و یک دست زلف یار"
شاعر نشست مثل جسد توی دفترش
دستی بلند کرد و سرِ شعر را برید
یک بیت شعر پوچ آوانگارد زد سرش
یک بیت با ردیف Can I love you نوشت
آنقدر ابلهانه که کردند مسخرش
دست از جهان کشید و غزل خواند و پر گرفت
دستی به دفترش زد و با دست دیگرش،
روی درِ سفالی تابوت خود نوشت:
شاعر از ابتدای غزل مرد در پرش
شاعر در ابتدای غزل تیر خورده بود
دستی از ابتدای غزل کرد پرپرش...
فقط بخاطر تو که دوستت دارم هر روز صبح از خواب پا می شم . با اینکه موهام رو نمی بینی شونشون می کنم با اینکه به دیدنم نمیای منتظرت می مونم به خاطرت وبم رو آپدیت می کنم .
می دونم ! موهامو نمی بینی . به دیدنم نمیایی ، کانکت هم نمیشی
اما شاید هم شدی !
این وب که چیزی نیست حاضرم هر روز ده تا نه صدتا وب رو آپدیت کنم به شرطی که بدونم حداقل یکیشونو می خونی .
می دونی که اگه نباشی ... حتی فکرشم سخته . من نمی تونم دوری تورو تحمل کنم اگه یه روز نتونستم به خاطر تو از خواب بیدار بشم . اگه نتونستم وبم رو به خاطرت پُر از نوشته های دلتنگیم کنم . بدون دیگه زنده نیستم . بدون رفتم پیش خدا .
هر شب که تو با آرامش می خوابی من موهاتو تا صبح نوازش می کنم و هر صبحی که از خواب پا میشی جای بوسه ی من رو لبت هست . یه موقع دلواپسم نشی چون جای من پیش خدا راحته . همه می گن خدا عاشق ها رو دوست داره .
یه وقت به من نگی بی وفا ، نگی می تونستم بمونم و نموندم . دست خودم نیست باید برم . همین روزا . شاید فردا صبح شاید هم فردا شب .
همون شبی که جای اولین بوسه ی من روی لبت موند یا همون صبحی که برای اولین بار دستم رو توی موهای خوشگلت کردم . بدون من با عشق تو رفتم پیش خدا .
عشق
برادر عزیزم عروسیت مبارک.
دوستت دارم
امیدوارم به پای هم پیر شید.