-
رعنا
سهشنبه 3 آبانماه سال 1384 21:34
دلت اینجا دلت آنجاست میدانم دلم با ما ولی تنهاست میدانم دلت آزرده از طوفان پایزیست دلت آشفته چون دریاست میدانم دلت یک شام باران خورده را ماند دلت غمگین ولی تنهاست میدانم دلت داغ شقایق را به دل دارد دلت سوزان دلت صحراست میدانم دلت داستان یک فصل طولانیست دلت صبح شب یلداست میدانم دلت آکنده از عطر عبادتهاست دلت سجاده...
-
رعنا
سهشنبه 3 آبانماه سال 1384 21:34
دلت اینجا دلت آنجاست میدانم دلم با ما ولی تنهاست میدانم دلت آزرده از طوفان پایزیست دلت آشفته چون دریاست میدانم دلت یک شام باران خورده را ماند دلت غمگین ولی تنهاست میدانم دلت داغ شقایق را به دل دارد دلت سوزان دلت صحراست میدانم دلت داستان یک فصل طولانیست دلت صبح شب یلداست میدانم دلت آکنده از عطر عبادتهاست دلت سجاده...
-
چشم انتظار
سهشنبه 3 آبانماه سال 1384 18:05
چشم انتضار تو در گوچه های شب سر می کنم ترانه عشقت برای شب نسیم گمشده و انتظار من در لحظه های راکد و بی ادعای شب شاید خیال تو مهمان پونه هاست مست از گناه و لذت شب و پونه های شب اشک از دو چشم تو تصویر کودکی افتاده بر دل این غنچه های شب شمعی بیاد تو روشن در کنار من اشکی بیاد تو بر گونه های شب یک شب بدون بمیرم از غمت چشم...
-
دوستت دارم
شنبه 30 مهرماه سال 1384 21:45
آرزو کاش بر ساحل رودی خاموش ، عطر مرموز گیاهی بودم چون برآنجا گذرت میافتاد به سروپای تو لب میسودم کاش چون نای شبان میخواندم به نوای دل دیوانه تو خفته بر هودج مواج نسیم میگذشتم زدر خانه تو کاش چون پرتو خورشید بهار سحر از پنجره میتابیدم ازپس پردة لرزان حریر رنگ چشمان تورا میدیدم کاش چون آیینه روشن میشد دلم از...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 مهرماه سال 1384 00:19
به او بگویید.......... به او بگویید دوستش دارم، به او که تنش بوی گلهای سرخ را میدهد، به او که با جادوی کلامش زیباترین لغات را شناختم، به او که لحن صدایش دلپذیرترین آهنگ است، به او که نگاهش به گرمییه آفتاب و لبانش به سرخیه شقایق ودلش به زلالییه باران است، به او که برای من مینویسد، مینویسد از باران، از شبنم، از گرمای...
-
رعنااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
پنجشنبه 28 مهرماه سال 1384 01:07
اگر باد بودم می وزیدم، اگر ابر بودم می باریدم، اگر مهر بودم می تابیدم، اگر خدا بودم می آفریدم تا بدانی دوستت دارم .... اگر ابر بودی به انتظار اشکت می نشستم، اگر مهر بودی در پرتو ات خود را گرم می کردم، اگر باد بودی چون برگ خزان خود را بدستت می سپردم، اگر خدا بودی به تو ایمان می آوردم تا بدانی دوستت دارم، اگر هیچ بودی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1384 23:37
قایقی باید ساخت قایقی از جنس خاطره باید ساخت قایقی از جنس بادهای پاییز قایقی از جنس هر چه که بیوزن است شاید از جنس عشق دفتر شعرهای پرشورم شاید از جنس نور ذهن پرآشوبم قایقی باید ساخت قایقی از جنس خاطره باید ساخت روزگار سختیست باید از اینجا رفت مرغ دریایی هم خوب میداند که روی این ساحل دلمرده و بینور، امروز دستهای مرد...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1384 11:59
وقتی دوباره رفت سرِ بیت ِ آخرش، تابوت شد تمام غزل در برابرش شاعر دهان گشود وصیت کند ولی تابوت بسته شد و غزل مرد درسرش حتی کسی نگفت که غسلش دهید بعد، حتی کسی نخواند نمازی به پیکرش " یک دست جام باده و یک دست زلف یار" شاعر نشست مثل جسد توی دفترش دستی بلند کرد و سرِ شعر را برید یک بیت شعر پوچ آوانگارد زد سرش یک بیت با...
-
عکس
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1384 11:28
عشق
-
مهدی
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1384 09:16
برادر عزیزم عروسیت مبارک. دوستت دارم امیدوارم به پای هم پیر شید.
-
سلام
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1384 11:03
دیوانه محبت جانانه ام هنوز دست از دلم بردار که دیوانه ام هنوز عمری به گرد شمع جمال تو گشته ام و آتش نخورده بر پر پروانه ام هنوز در خانه ای که دولت وصف تو یافتم چون حلقه بسته بر آن خانه ام هنوز زین خانه ام برون مکن که زآهووشان شهر کس جز تو ره نجسته به کاشانه هنوز ای دوست قصه ای زبخت بگو که من ظلم به طبع و طالب افسانه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 شهریورماه سال 1384 23:34
شخصی زن بد اخلاقی داشت.روزی زن مریض شد وبه شوهرش گفت: اگه من بمیرم تو چگونه تنهایی زندگی خواهی کرد؟ شوهر گفت: اگرخدای نکرده نمردی، چگونه به زندگی با تو ادامه بدم!. ------------- - قاضی به زن گفت : به چه علت یکی از چشمان شوهرت را در آوردی زن گفت: -آخر جناب قاضی میخواستم به من و هویم به یک چشم نگاه کند.!...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 شهریورماه سال 1384 13:04
عزیز از یاد نرفته سلام می دانم که نیستی و میدانم که همچو پرستو از بهار زندگیم سفر کرده ای و آن را هم میدانم که به هیچ وجه به من فکر نمی کنی اما در این لحظه تنهایی دو ست دارم تورا همچون گذشته سنگ صبور خود کنم. آره من همونم که باتو شب و روزهای زیادی را سپری کردم اما الان به هم غریبه شده ایم .بهتر است تورا غریبه آشنا...
-
برای رفتن بهانه می خواهم
چهارشنبه 2 شهریورماه سال 1384 23:13
برای رفتن از اینجا بهانه می خواهم برای محو سکوتم ترانه می خواهم من از قبیله مجنون ،تو از قبیله ی لیلی میان کنج نگاهت آشیانه میخواهم تو از خزان و جدایی مگو که می میرم ببین چگونه تورا عاشقانه میخواهم مرا از تو بریدن به معنی مرگ است چه کرده ای که سفر از این کرا نه میخواهم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 شهریورماه سال 1384 12:39
نگاه تو دل مرا به سرزمین مهر برد واین تن فسرده را به دست بی کسی سپرد تو آمدی و خنجرت مرا اسیر درد کرد اسیراین زمان تارو این زمین سرد کرد تو آمدی بهار شد دل پر خزان منو ورد گشت نام تو ، بر این لب و زبان من سحر نمی شود شبنم بدون یاد و نام تو چه صاف و ساده این دلم ز پرتو کلام تو تمام زندگی من به خاطر وجود توست وجود من...
-
عاشقانه می خواهمت
یکشنبه 30 مردادماه سال 1384 17:52
عاشقانه می خواهمت دوستت دارم به پهنای آسمان آبی بی کران پس بگذار با تو بمانم همچون کودکی در آغوش مادر دوستت دارم و هرلحظه برای رسیدن به تو در دلم می خوانمت تا جوابی از بشنوم . اگه دلم خیلی تنگ میشه برات منو ببخش اگه نگام گم میشه تو شهر چشات منو ببخش منو ببخش اگه شبها ستاره هارو میشمارم اگه همش پیش همه بهت میگم دوستت...